لَمپا
لَمپا، چراغی روشن در تاریکی های زمانه
حبیب! حواست به آقامان باشد ...
گرد و غبارِ نبرد که فرونشست، امام به بالینش آمدند... « پروردگارت تو را رحمت کند، ای مسلم بن عوسجه » این جمله امام را که شنید، چشمانش را باز کرد.
حبیب بن مظاهر نزدیکش بود. با دست به امام حسین (علیه السلام) اشاره کرد و گفت : ای حبیب، تو را وصیت می کنم به این آقا، باید خود را فدای او کنی.
- حبیب بن مظاهر : به خدای کعبه سوگند، همین کار را می کنم.
ساعتی نگذشت که به وصیت دوستش عمل کرد...
نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص333.
خدایا، دوستانی نصیبم کن که مرا به امام زمانم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک کنند ...
به کانال ما در ایتا بپیوندید : pedaremehraban@
چه کریم است اگر حرّ بشوی می بردت ...
لرزه ای بر اندامش افتاده بود.
یکی از سپاهیان عمرسعد گفت: می خواهی یورش بری؟ وضع مشکوکی داری! تو را در هیچ میدانی اینچنین ندیدم، این چه حالی است؟
👈حرّ گفت: خود را میان بهشت و جهنّم می بینم، به خدا سوگند، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم هرچند پاره پاره و سوزانده شوم.
تازیانه ای بر اسب زد و به قصد حسین (علیه السلام) تاخت...
📚نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص319.
‼️گاهی میان بهشتی یا جهنّمی شدن یک انتخاب فاصله است!! مواظب انتخاب هایمان باشیم...