لحظات پایانی...
لحظات پایانی عمر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود. تعدادی از صحابه، کنار بستر حضرت بودند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:
«بیایید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.»
عمر گفت: « إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ حَسْبُنا کِتَابُ اللَّهِ» : (این مرد هزیان می گوید ، کتاب خدا (قرآن) برای ما کافی است!!)
با این گفته ی اهانت آمیز، حاضران مجلس به اختلاف افتادند. بعضی می گفتند: خواسته ی پیامبر را اجابت کنید و بعضی دیگر حرف عمر را تأیید می کردند.
وقتی اختلاف بالا گرفت و پیش روی پیامبر خدا صداهایشان بلند شد، پیامبر فرمودند:
«بلند شوید و بروید، سزاوار نیست که نزد من دعوا کنید.»
نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی، ص333 / بحارالانوار، ج30، ص535
گفته ی عمر که پیامبر را متهم به هذیان گفتن کرد، بر خلاف قرآن کریم است که می فرماید: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» : (پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید* هر چه می گوید از روی وحی الهی است.) (3 و 4 نجم)
چگونه ممکن است پیامبری که تمام سخنانش وحی و الهام الهی است، حرف بیهوده و هذیان بگوید.
قطعاً عمر از بیان شدن مسأله ی دیگری از زبان پیامبر، ناراحت بود. چیزی که اگر مسلمانان به آن عمل می کردند، هرگز گمراه نمی شدند...